نوشته شده توسط : جوانان پایگاه بسیج وکانون فرهنگی

پیران این کوههای صبر و استقامت، معدنهایی از حرفهای الماسی، چمشه هایی از آبهای زلال تجربه و ابرهایی از لطافت و عطوفت.آنان که سرد و گرم روزگار چشیده ان، بهاران و خزان ها را دیده اند وبا گام های زندگی شان جاده عمر را در نوردیده اند.

پیر مرد مثل غروب همه اهالی محل در مغازه نشسته بود و مشغول صحبت بود...



:: موضوعات مرتبط: مصاحبه با پیرمرد , ,
:: بازدید از این مطلب : 728
|
امتیاز مطلب : 37
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : شنبه 30 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : جوانان پایگاه بسیج وکانون فرهنگی

یه آقایی که دکترای ریاضی محض داشته، هر چقدر دنبال کار می گرده بهش کار نمیدن!!
خلاصه بعد از کلی تلاش، متوجه میشه شهرداری تعدادی رفتگر بی سواد استخدام می کنه!!
میره شهرداری خودش رو معرفی می کنه و مشغول به کار میشه...!
بعد از دو سه ماه میگن همه باید در کلاسهای نهضت شرکت کنید! این بنده خدا هم شرکت می کنه!!
یه روز معلم محترم در کلاس چهارم، ایشون رو می بره پای تخته تا مساحت یک شکلی رو حساب کنه!
تو این فکر بوده که انتگرال بگیره یا نه ... که می بینه همه دارن داد می زنن:
انتگرال بگیر.انتگرال بگیر...!



:: موضوعات مرتبط: انتگرال , ,
:: بازدید از این مطلب : 659
|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : جمعه 29 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : جوانان پایگاه بسیج وکانون فرهنگی

بگذار سرنوشت هر راهی که می رود برود ، ما راهمان جداست ؛ این ابرهای تیره تا می توانند ببارند ما چترمان خداست

منبع : تلتکست شبکه دو



:: موضوعات مرتبط: سرنوشت , ,
:: بازدید از این مطلب : 678
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : چهار شنبه 27 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : جوانان پایگاه بسیج وکانون فرهنگی

در حال عبور از کوچه های تنگ و تاریک شبهای زمین بودم.از دور صداهای غریبی به گوش می آمد.نزدیک شدم و لحظه ای درنگ کردم.گویا زنی قامت شکسته بود که ناله میزد و نامی را بر زبان می آورد.

چقدر آشنا بود برایم آن زمزمه ضعیفی که زن بر لب ای خود تکرار می کرد.گویا می گفت مظلوم حسینم.غریب حسینم.عطشان حسینم

نزدیک رفتم و گفتم مادر چه شده چرا اینجایی.اما چیزی نگفت.

نگاهی بر من کرد و دور شد.نگاهش مرا در هم شکست.در سکوت نگاهش گویا می خواست فریادی بزند.

دلیل فریاد نگاهش را نمی دانم!!!!!

 

                                                                                نویسنده: سعید فرهادیان

                             



:: موضوعات مرتبط: فریاد سکوت , ,
:: بازدید از این مطلب : 714
|
امتیاز مطلب : 47
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : دو شنبه 25 بهمن 1389 | نظرات ()